در مقوله جهانی شدن به همان پیمانه که کم رنگ سازی مرزهای ملی برای ادغام سازی جهانی و تقویت اندیشهها و ارزشهای جهان وطنی جا دارد، رشد هویتهای فروملی و محلی نیز اهمیت پیدا میکند. هرچند قوم گرایی نوعی از واپس گرایی قلمداد میشود، همانطورکه اریک هابزبام اطمینان میداد “ملی گرایی و قوم گرایی به نفع جهان گرایی کنار میروند، و احیای هویت قومی پدیدهای موقت و واکنشی است که با بنیادگرایی ارتباط دارد و فاقد اخلاق فراگیر و بنیانهای عملی است؛ چون قوم گرایی همسان ملی گرایی با توهم و اسطورههای سرزمینی عجین شده است”.
اما پژوهشها نشان میدهد که در سالیان اخیر هویت خواهی قومی رنگ درشتتری در سیاست شماری کشورها پیدا نموده، و در این میان افغانستان چند قومی که توفیقی چندانی در دولت سازی در عصر مدرن نداشته است، مانند برخی دولتهای ناکام و ضعیف با فشارهای مضاعف مقابل است؛ چون به همان اندازه که از جهانی شدن و ارزشهای جهان محور فشار میبیند، رشد رادیکالیسم قومی فرصت دولت سازی را در این کشور تنگ ساخته است. باید گفت اکنون دولت سازی در افغانستان، با دو گفتمان سروکار دارد؛ یک سو به تقسیم قدرت و تکثیر هویتها تکیه میزند که از جهانی شدن و پسا مدرنیسم انتباه میگیرد. در سوی دیگر از قدرت یکدست و هویت همگون حمایت مینماید که ریشه در عصر مدرن دارد.
جهانی شدن و هویت قومی
درحالیکه در عصر مدرن هویت پدیده انسجام یافته بود که در درون مرزهای ملی و در چارچوب مرکزیت قدرت بازتولد میشد. اما جهانی شدن و پسا مدرنیته که دارای خاصیت مرکز زدایی اند، هویتهای فرا مدرن بوجود آوردهاند که در محتوای جهان محوری، محلگرایی و فردگرایی قابل تامل اند که نه تنها یک پارچه و واحد نیستند، در عین حال فراتر و فروتر از سطح دولت – ملت قرار دارند. کلارک هال حالت فروتر بودن یا قومی بودن هویت را ذاتی و اصلی میداند. او میگوید ” هویت ملی ازلی و ذاتی نیست که در هنگام تولد با فرد زاده شود. اساسا هویت ملی در عصر مدرن سقف گرد آوری هویتهای قومی و محلی بوده که با حمایت آن هویتهای پیشا مدرن در دولت ملی گنجانیده شدند”.
بنابراین میزان وفاداری به هویت قومی و محلی از نظر او طبیعیتر به نظر میرسد. برخی دانشمندان بازگشت به هویتهای قومی و فروملی را ناشی از سرگشتگی افراد از واقعیتهای جهانی میدانند. و جهانی شدن را آرمانشهر تحقق ناپذیر که با واقعیتهای عینی جهان منطبق نیست. ازاینروی زمانیکه هویت ملی با فشارهای جهانی شدن ضعیف میشود و هویت جهانی که جنبه انتزاعی دارد و تا واقعی، آدمیان چارهای جز بازگشت به هویتهای کوچک خودی ندارند. در افغانستان نیز ترجیح یافتن هویتهای قومی و محلی هم منشاء جهانی دارد، و هم از بحران هویت ملی ناشی میشود؛ چون حکومتهای پشین افغانستان در ایجاد مقولهی هویت ملی که چتر بزرگی برای خرده هویتها شود ناکام بودهاند.
اکنون با ورود نسل جدید و ارزشهای نو شکافهای هویتی بین اقوام، و میان مرکز و محلات برجستهتر شده است، و هویتهای قومی که به خودآگاهی نسبی دسته یافتهاند، به کمتر از اشتراک مساویانه ارزشی زیر سقف هویت ملی قانع نیستند. این درحالیست که شماری سیاستمداران هنوز به حفظ میراث حکومتهای گذشته پا فشاری دارند.
گفتمان مرکز زدایی و مرکزگرایی
نخستین گامهای مرکزی سازی و یکدست سازی قدرت دولتی در زمان امیرعبدالرحمن خان در اواخر قرن نوزدهم در افغانستان نهاده شد، اگرچه حکومتهای مرکزی با شورشها و جنگهای متوالی هیچگاهی مجال نیافتند که به ثبات و پایداری برسند. بویژه نبردهای چهل سال اخیر دستکم چهار گروه عمده قومی پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک را در عرصه سیاست افغانستان بیرون داده که هر کدام دارای الگوها و منافع متفاوت سیاسی هستند.
از همینروی است که یکدست سازی قدرت سیاسی با شگردهای اکثریت قومی عصر مدرن در افغانستان با دو چالش بزرگ مواجه است. از یک سوی اکثریت مطلق تباری وجود ندارد که سلطه سیاسی را به نفع یک قوم شکل بدهد، و از طرف دیگر روندهای جهانی شدن که با لیبرال دموکراسی و برابری شهروندی سازگاری دارد مرکزیت قدرت را تضعیف و مرکززدایی را پشتیبانی میکند. به این لحاظ سیاست کنونی افغانستان در عرصه دولت سازی با اندیشههای محافظه کارانه و تغییر رادیکال مناسبات قدرت قد برافراشته که اولی به دولت سازی مدرن و یکدست باورد دارد و از ملی گرایی محافظه کارانه کمک میگیرد، و دومی به تکثیر نهادهای دولتی و تقسیم قدرت تاکید مینماید که از اندیشههای جهانی شدن و پسا مدرن مایه میگیرد.
اما سرانجام این وضعیت به نفع روندهایست که از جهانی شدن وام میگیرند. همانطوری که آنتونی گیدنز میگوید: “جهانی شدن پروسه تاریخی و برگشت ناپذیر است که دولتهای حداقلی و تکثر فرهنگی را همراهی میکند و با دولتهای مطلقه درنمیآمیزد”. هرچند هنوزهم در شماری سرزمینها حکومتهای قدرتمند و خودکامه استقرار دارند؛ ولی برای کشورهای هممانند افغانستان و عراق برگشت دولتهای یکدست و مطلقه تقربیاً امکان ناپذیر شده است.
شاید در بدترین حالت در عراق پسا از صدام حسین گروه داعش به همسویی بقایای رژیم بعث برخی گوشههای آن کشور را تسخیر کنند. اما حاکمیت مطلق اقلیت سنی عرب بالای کردها و شیعههای عراقی تکرار ناپذیر پنداشته میشود. این وضعیت برای بازگشت رژیم مذهبی- قومی نوع طالبانی در افغانستان نیز مصداق پیدا میکند. تحول پسا سال ۲۰۰۱ فرصت های احیای دولت یکدست مذهبی – قومی را در افغانستان نیز ناممکن ساخته است.
فشارهای برخاسته از فرآیند جهانی شدن حاکمیتهای ملی را بشدت محدود ساخته است. بویژه اعلامیههای جهانی حقوق بشر که تبلور از عصر بین الملل گرایی پنداشته میشود تاکید به حق مشارکت، حقوق فرهنگی و اقتصادی همه انسانها فارغ از جنسیت و قومیت دارد. اگرچه رعایت حقوق بشر در شماری از کشورها با مشکلات فراوانی مواجه است.
اما سازمانهای مدافع حقوق بشر، معاهدات بین المللی، وابستگیهای اقتصادی و مداخله انسان دوستانه شورای امنیت سازمان ملل متحد از خود اراده ملی دولتها کاسته اند. بویژه کشوری چون افغانستان که به کمک کشورهای غربی وابسته است نمیتواند برخلاف رویههای حاکم در نظام بین المللی دوباره به سوی دولت خودکامه و با مشارکت محدود حرکت کند. باید افزود افغانستان به عنوان دولت – کشور به اغلب معاهدات و کنوانسیونهای مهم بین المللی حقوق بشر پیوسته است. از سوی دیگر فصل دوم قانون اساسی این کشور که جزء بخشهای تغییر نا پذیر آن است به حقوق شهروندان و رعایت اعلامیه حقوق بشر تاکید دارد. در واقع که این دو امر راه حقوقی دولت سازی مطلقه و یکدست را مسدود ساخته است.
رسانههای آزاد و ملی گرایی مفرط
رسانههای عمومی و شبکههای اجتماعی مهمترین ابزار جهانی شدن خوانده میشوند، آنگونه که آنتونی گیدنز انقلاب ارتباطات سال ۱۹۷۰ را نطقه عطف جهانی شدن خواند و جهانی شدن را به فرآیند تشبیه نمود که مخالفان و موافقان در شکل دادن آن نقش دارند. او مثالی میآورد که “شماری از شهروندان پاکستانی در خیابانهای اسلام آباد با شعار ضد جهانی شدن راهپیمایی میکنند و جهانی شدن را با غرب شدن یکسان میپندارند. اما نا خودآگاه انتظار دارند که رسانهها کمک نمایند تا صدای شان در لندن، پاریس و واشگتن به گوش دولتهای غربی برسد. این انتظار نشان میدهد که آنها نیز در تسریع فرآیند جهانی شدن سهم دارند”.
در افغانستان با آنکه برخی سیاستگران اصولگرا وجود رسانههای آزاد را برضد پروسه ملی تلقی میکنند. اما رسانههای افغانستان که بر پایه نظام آزاد گرا و اصول دموکراسی فعالیت دارند تربیون صدای مخالف و موافق شدهاند، و فی نفسه پلورالیسم سیاسی و فرهنگی را پشتیبانی مینمایند.
از سوی دیگر جهانی شدن با رسانهها همگانی و شبکههای اجتماعی حریم و مرزیهای ملی را زیر پا میکند، و همبستگی های بیرون مرزی و انگیزه خودمختاری را در میان ملتها تقویت میکند. همان شکلی که کُردهای خاورمیانه بیشتر از هر زمان دیگر انگیزه خودمختاری و همبستگی درون قومی یافته اند. بلوچهای پاکستان نیز هر از گاهی شعار تجزیه سر میدهند. هرچند در افغانستان تاکنون جریان سیاسی از تجزیه و خودمختاری سخن نزده است. اما فدرال خواهی و یا همان تجزیه داخلی از صدا های پرجنجال دانسته میشود که با قرائت رادیکال از تاریخ خراسان بزرگ بنام و هویت افغانی اهمیت نمیدهند.
سخن آخر
هرگاه جهانی شدن به مثابه روند تاریخی مدنظر قرار گیرد هیچ نیروی قادر نیست که زمان را به نفع دولتهای ملی و مطلقه بربگرداند. بدین اساس کشورهای که در پروسه دولت سازی ملی ناکام مانده اند، باید با الگوها و سازوکارهای عصر جهانی شدن خود را آراسته بسازند، و از کثرت گرایی فرهنگی و سیاسی که جزء پروسه جهانی شدن و پسا مدرن اند، فرار نکنند.
دولت هایی که گرفتار تنشهای قومیاند، و از مشترکات فرهنگی و قومی با کشورهای همسایه آسیب پذیر هستند. الزاما از نظر داخلی به تقسیم قدرت بر پایه دموکراسی تکمین نمایند، و از نظر خارجی آمادهی همگرایی منطقه ای شوند. در غیر آنصورت با افزایش فاصله میان ملی گرایی محافظه کار و مرکزگریزی رادیکال زمینههای جنگهای داخلی پهن، بقا و سلامت سرزمینی نیز به خطر فروپاشی مواجه خواهند شد.